|
خسته از همسفر و شهر و دیار / خسته از این شب غمدیده و تار
خسته از قحطی باران و نگاه / بر کویر دل خشکیده ببار
خسته ام از گذر ثانیه ها / خسته از جاده ی بی اسب و سوار
خسته از دوختن چشم به راه / مژه هامان شده پر گرد و غبار
خسته از سوزش سرمای شدید / خسته از غیبت باران و بهار
مغرب شب زده را مشرق کن / بزن آن پرده ی غیبت به کنار
نوشته شده توسط در یکشنبه 91/8/14 ساعت 12:11 عصر. - لینک ثابت
دربــاره ی ما
منوی اصــــلی
آمار بازدید
بازدید امروز: 12نــوشته های پیشین
آخرین نـــوشته ها
دیــگر امکانات