خسته از همسفر و شهر و دیار / خسته از این شب غمدیده و تار

خسته از قحطی باران و نگاه / بر کویر دل خشکیده ببار

خسته ام از گذر ثانیه ها / خسته از جاده ی بی اسب و سوار

خسته از دوختن چشم به راه / مژه هامان شده پر گرد و غبار

خسته از سوزش سرمای شدید / خسته از غیبت باران و بهار

مغرب شب زده را مشرق کن / بزن آن پرده ی غیبت به کنار

 



نظر

نوشته شده توسط در یکشنبه 91/8/14 ساعت 12:11 عصر. - لینک ثابت