سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با فجرآفرینان شهید

هرگز نمی میرد شهید پهنه عشق                            عاشق نباشد هر که می ترسد ز میدان

شما بر بال کدام ملک نشستید که بی امان و شتابان به سوی معبود شتافتید؟

شما جریان خون سرخ کدام شهیدان را در وجودتان احساس می کردید که رگهایتان را تحمل آن "خون" نبود؟!

شما نام پاکتان را بر لوح کدامین پیامبر دیدید ، که بر ((براق)) شهادت نشستید و از ماندن توان تحمل را گرفتید.

شما در نماز شب هاتان با خدا چه گفتید که معبود اینگونه زود پذیرفتتان؟

شما همراز کدام امام بودید که زمزمه هایش دیوانه عشقتان کرد؟

شما کدام شب امام عصر را زیارت کردید و بر ما داستان آن دیدار را نگفتید؟

شما خدایتان را با دیده ی بصیرت چگونه دیدید که عاشقش شدید؟

شما قطرات اشکهاتان را پای کدام بذر ریختید که لاله شهادت را به این سرعت باور کردید؟

شما آب دیده و خون دل را در کدام بازار فروختید که نقد شهادت خریدید؟

در کدام باغ به کشت پرداختید که بذر وجودتان این گونه شکوفا شد؟

شما در زیارت عاشورا با حسین(ع) چه گفتید که  کربلایی شدید؟

شما من و ما را با تیغ تیز کدام محبت ذبح کردید که همه او شدید؟

نمیدانم شما اسماعیل هایتان را در آستان معبود قربانی کردید یا که خود اسماعیل بودید که جان بر کف به کوی دوست شتافتید تا فدای محبت شدید؟

بلند باد نامتان...

بزرگ باد حماسه هاتان...

جاودانه باد یادتان...

مگر نه این که در پایان هم در آن شب وصل و دیدار، مهدی (عج) سرتان را بر زانو گرفت؟

مهدی فاطمه با شما چه گفت که شوقتان را به رفتن افزود؟ و بی قرار هجرتتان کرد؟

پاسخم را بدهید ای شهیدان! نگذارید سوالهایم بی جواب بماند...

البته که جوابها روشن است. می دانم چه گفتید می دانم چه خواندید... می دانم چه دیدید میدانم کجا رفتید، میدانم در کجایید...

شما رفتید و ما را لیاقت رفتن نبود...

عاشق کجا و عاشق نما کجا؟

بافتن کجا و یافتن کجا؟

شنیدن کجا و دیدن کجا؟

در آخرین دعای کمیلی که با هم خواندیم در اشکتان نشانه عشق بود...

در شوقتان نشانه شهادت... قطرات اشکتان آیینه ای بود شهید نما...کف خیس سنگر عطر خویش را مدیون گریه های شماست...

و... جبهه در معنویت خویش وامدار روح عرفانی شماست...

ای عارفان مسلح! شما به فرموده علی (ع) بصیرتهای خود را بر سلاح های خویش نشاندید... و باطل را نشانه رفتید! اگرچه ترکش کینه ی کینه توزان بعثی سر و سینه تان را شکافت و درید.

از نجوای شبانه تام معلوم بود که مسافرید

از التهاب مناجاتتان روشن بود که مهاجرید... از شوق شب حمله تان پیدا بود که شهیدید...

آن شب (شب جمعه شب دعا) دعا تمام شده بود... ولی شما همچنان گریه می کردید خیلی ها رفته بودند و شما همچنان در آن سنگر بزرگ مانده بودید. منتظر «امضا» بودید...

«امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود...»

 شما شهادت طلب بودید و برگه شهادت در دستتان

و ما نیز شوق شهادت داشتیم اما... ما را سعادت نبود و به آن محضر بار ندادند. شاید هنوز به خلوص نرسیده بودیم...

اربعین شما اربعین حسین هاست... اربعین شهدا کلاس آموزش است یاد شهید معلم چگونه زیست و چگونه مردن است. نام شهید جاوید است. حماسه شهید ماندگار است.

ما، نام مقدس ویاد معطرتان را بر برگ برگ درختان خواهیم نوشت.

ما، خاطره عزیزتان را در لحظه لحظه عمرمان زنده نگاه خواهیم داشت...

تا آنگاه که به شما بپیوندیم.

ما، حماسه های بزرگتان را در دفتر روزگار، ثبت خواهیم کرد.

ما، شعر بلند شهادتتان را خواهیم سرود و بر پیشانی خورشید خواهیم نوشت...

با قطره قطره خونمان،

با قطره قطره پیکرمان،

هر خانه ای مزار شماست.

و هر دلی، گور سرخ شما شهیدان گلگون کفن.

شما "احیا مرزوق" هستید.

روزی خوران زنده درگاه خدا!

و...شفیعان مقرب پروردگار!

 



نظر

نوشته شده توسط در سه شنبه 90/7/5 ساعت 10:13 عصر. - لینک ثابت


دلم گرفته ای دوست

بسم رب الشهدا

آه که دلم چقدر هوای شلمچه کرده است
انگار پایم از این کفش ها و خیابان ها خسته شده... کمی خاک شلمچه... می خواهم ساده و پابرهنه راه بروم
فضای غبار آلود این شهر دلم را به کنج قفسی فرستاده.. می خواهم پرواز کنم.. دلم آسمان می خواهد.

ای عقل حواست باشد کفش مانع اتصال دل به خاک آسمانی شلمچه نشود.
روی این خاک باید با دل راه رفت.

این پاها تشنه ی زمینی آسمانی اند..
تشنه ی رمل های داغ فکه...
ای ساربان کی بانگ رحیل سر می دهی؟ دیگر تابی نیست.

دلم برای شهدا تنگ شده...
برای سادگی شان...
برای اخلاصشان...
برای چهره های نورانیشان...
برای درکشان...

ای شهدا خوشا به سعادتتان...
شما در میدان جهاد اصغر و اکبر غیورمردانه وارد شدید و سربلند همچون مولایتان اباعبدالله الحسین(ع) با بدنی غرق به خون به پیشگاه خدا و مولایتان شتافتید.
ما را نیز یاری کنید تا در میدان نبرد امروز و جهاد با نفس که جهاد اکبر است سربلند بیرون بیاییم.

آقا بازهم کرامت نمودند و فرمودند: "فتنه را همین جوان ها خواباندند."
مثل همان قبل ها که فرموده بودند: "جوانان امروز اگر از جوانان دیروز چیزی بیشتر نداشته باشند کمتر ندارند."
لکن ما که می دانیم بیشتر بار روی دوش خودشان بوده و هست..
و برد و پیروزی ما در تبعیت از فرمانده بودست.


آری شما هم با همین کلید در بهشت را باز کردید.
و البته آدرس کلید را بار ها و بارها به ما و آیندگان هم داده اید.
همان جا که فرمودید:
"هیچ وقت از رهبرتان جدا نشوید و از قرآن و عترت پیامبر جدا نشوید. بیشتر قرآن بخوانید و به گفته های آن عمل کنید. تا آخرین لحظه عمرتان دست از امر به معروف و نهی از منکر نکشید." (دانشجوی شهید بمانعلی دهقانی)

شهدا ما را نیز یاری کنید تا در این کوره بازار شبهه و دروغ کلید را گم نکنیم.

"ای شقایقهای آتش گرفته دل ما شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود دارد آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید؟"

رهبر



نظر

نوشته شده توسط در سه شنبه 90/7/5 ساعت 1:1 صبح. - لینک ثابت


ماضی بعید

زمانه خواست ترا،ماضی بعید، کند
ضمیر غایب مفرد کند،شهید کند

شناسنامه ی درد تو را،کند تمدید
تو را اسیر زمین،مدتی مدید کند

به دستهای نسیم ،آمده است این پاییز
که زخم‌های اناری ات را،سپید کند

درون بقچه ی عصرش،نشد که دختر باد
سپیده دم، گل زخم تو را،خرید کند

زده است خیمه بر این باغ،ابری از اندوه
که رد پای تورا نیز،ناپدید کند

زمانه بافت لباس عزا،به قامت تو
که خود تهیه اسباب روز عید،کند

زمانه خواست که در خانقاه تاول ها
تو را مراد کند،درد را،مرید کند

کنون زمانه شاعر،چه از تو بنویسد؟
خدا نصیب غزل،مصرعی جدید کند

حدیث توست،اگر قصه گوید،از منصور
مقام توست،اگر وصف با یزید کند

خدا نخواست فقط از تو سر بگیرد،خواست
که ذره ذره،تمام تو را،شهید کند

محمد سعید میرزایی



نظر

نوشته شده توسط در سه شنبه 90/7/5 ساعت 12:55 صبح. - لینک ثابت


دلنوشته شهدا

 

خدایا پرواز را به ما بیاموز تا مرغ دست آموز نشویم و از نور خویش آتش در ما بیفروز تا در سرمای بی خبری نمانیم. خون شهیدان را در تن ما جاری گردان تا به ماندن خو نکنیم و دست آن شهیدان را بر پیکرمان آویز تا دست خونینشان را برافراشته داریم. خدایا! چشمی عطا کن تا برای تو بگرید. دستی عطا کن تا دامانی جز تو نگیرد. پایی عطا کن که جز راه تو نرود و جانی عطا کن که برای تو برود.                                                           

    " شهید مهدی رجب بیگی" 



نظر

نوشته شده توسط در سه شنبه 90/7/5 ساعت 12:54 صبح. - لینک ثابت


دلتنگی

شهیدان، مردانی هستند که مسافرین سرزمین نور شدند کسانی که توفیق آن را داشته اند تا در فضایی نفس بکشند که فرشتگان خدا، سرور و سالار شهیدان، آقا امام زمان (عج) و مادرشان فاطمه زهراء (س) به آن سرزمین نظر داشته اند و حضور خدا را استشمام کرده اند.

و مردانی هستند که از جان و مال و فرزند خود گذشتند و در آن تاریکی های شب بر قلب مخاطره زدند تا روشنایی را برای این ملت به ارمغان آوردند.

ای شهدا، دنیای بی شما و بی امام سخت است! ای خوش انصاف ها، اینجا دیگر با خاموشی بلدوزرهای جهادگران، سنگر و خاکریزی که صداقت و درستی را بنا کند یافت نمی شود.

اینجا فانوس ها خاموش است. خیانت به رفیق قاموس و جاویدان و رسیدن به جاه و مقام به بهای خاموشی عزت نفس است.

ای شهدا اینجا دیگر از عروج خبری نیست و همه از برای فنا دست و پا می زنند دست های ناپاک به هم گره خورده تا بر نسل جوان امروزی روح بی اعتقادی و دین زدگی را جریان دهد.

مردم! نکند روزی فرا برسد شهدا از ما سوال کنند که آیا وصیت نامه های ما را خواندید و چقدر عمل کردید بگوییم ما بعد از شما هیچ نکردیم چفیه هایتان را به وسعت فراموشی سپردیم و وصیت نامه هایتان را نخوانده رها کردیم خدا نکند...؟

شهید



نظر

نوشته شده توسط در یکشنبه 90/7/3 ساعت 1:27 عصر. - لینک ثابت