سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سلام بر شهدا

سلام بر شهدای مظلوم دفاع مقدس، انسانهای وارسته ای که غریبانه جان خودشان را فدا اسلام و انقلاب نمودند.

سلام بر خاکریزهایی که هنوز خاکشان بوی بهشت می دهد.

سلام بر بدنهای بی سر و سرهای بی بدن

سلام بر پاهایی که با مین هم آغوش شدند.

سلام بر چشمانی که اکنون در قتلگاههای شلمچه، فکه، ام الرصاص، فاو، تپه های الله اکبر به دیده بانی اعمال ما مشغولند.

سلام بر دلهایی که تنها در عطش عشق خدا می سوختند.

سلام بر ترکشهایی که به این عطش افزودند.

سلام بر سجده های شما ای شهدا که هیچگاه به پایان نرسید.

سلام بر گلوهای بریده تان که درخشش خونشان، آفتاب را شرمنده نمود.

سلام بر لبهای شما که عاشقانه ترین سرود هستی را در آخرین لحظات عروج سرودند.

سلام بر شلمچه و اروند دریای نجات

سلام بر سیم های خاردار که نیشهایشان از خون شماها سیراب شد.

سلام بر سنگرهایی که بوی مناجات می دهند.

سلام بر سردارانی که سربدار شدند تا ما بی سر نمانیم.

ای شهدا خوب یادمان هست روزی را که شما پرنده شدید و به اوج انتظار رسیدید آنوقت شما رسم سبز پرواز را به ماها آموختید آن روزها شمابی اعتنا از کوچه های عشق می گذشتید و ما سردرگم و پریشان به دنبالتان

گرامی باد نامتان ای حماسه سازان هشت سال دفاع مقدس

سلام بر شهدا



نظر

نوشته شده توسط در جمعه 90/6/25 ساعت 10:31 صبح. - لینک ثابت


روزگاری شهر ما ویران نبود

روزگاری شهر ما ویران نبود

روزگاری شهر ما ویران نبود!
دین فروشی اینقدر ارزان نبود!
صحبت از موسیقی و عرفان نبود!
هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود!
دختران را بی حجابی ننگ بود!
رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود!
مرجعیت مظهر تکریم بود!
حکم او را عالمی تسلیم بود...
اینک اما...
پشت پا بر دین زدن آزادگی است!
حرف حق گفتن عقب افتادگی است!
آخر ای پرده نشین فطمه(س)!!
کی رسی بر داد دین فاطمه(س)؟!



نظر

نوشته شده توسط در پنج شنبه 90/6/24 ساعت 1:17 صبح. - لینک ثابت


چه لذتی داره این حجاب

حجابنمى ‏دانید؛ واقعاً نمى‏ دانید چه لذتى دارد وقتى سیاهى چادرم، دل مردهایى که چشمشان به دنبال خوش‏رنگ‏ترین زن‏هاست را مى‏ زند.

نمى‏ دانید چقدر لذت‏ بخش است وقتى وارد مغازه‏اى مى‏ شوم و مى‏ پرسم: آقا! اینا قیمتش چنده؟ و فروشنده جوابم را نمى‏ دهد؛ دوباره مى‏ پرسم: آقا! اینا چنده؟ فروشنده که محو موهاى مش‏ کرده زن دیگرى است و حالش دگرگون است، من را اصلاً نمى‏ بیند. باز هم سؤالم بى‏ جواب مى‏ ماند و من، خوشحال، از مغازه بیرون مى‏ آیم.
نمى‏ دانید؛ واقعاً نمى‏ دانید چه لذتى دارد وقتى مردهایى که به خیابان مى‏ آیند تا لذت ببرند، ذره‏اى به تو محل نمى‏ گذارند.

نمى‏ دانید؛ واقعاً نمى‏ دانید چه لذتى دارد وقتى شاد و سرخوش، در خیابان قدم مى‏ زنید؛ در حالى که دغدغه این را ندارید که شاید گوشه‏اى از زیبایى‏ هاتان، پاک شده باشد و مجبور نیستید خود را با دلهره، به نزدیک‏ترین محل امن برسانید تا هر چه زودتر، زیبایى خود را کنترل کنید؛ زیبایى از دست رفته‏ تان را به صورت تان باز گردانید و خود را جبران کنید.

نمى‏ دانید؛ واقعاً نمى‏ دانید چه لذتى دارد وقتى در خیابان و دانشگاه و... راه مى‏ روید و صد قافله دل کثیف، همراه شما نیست.

نمى‏ دانید؛ واقعاً نمى‏ دانید چه لذتى دارد وقتى جولانگاه نظرهاى ناپاک و افکار پلید مردان شهرتان نیستید.

نمى‏ دانید؛ واقعاً نمى‏ دانید چه لذتى دارد وقتى کرم قلاب ماهى‏ گیرى شیطان براى به دام انداختن مردان شهر نیستید.

نمى‏ دانید؛ واقعاً نمى‏ دانید چه لذتى دارد وقتى مى‏ بینى که مى‏ توانى اطاعت خدایت را بکنى؛ نه هوایت را.

نمى‏ دانید؛ واقعاً نمى‏ دانید چه لذتى دارد وقتى در خیابان راه مى‏ روید؛ در حالى که یک عروسک متحرک نیستید؛ یک انسان رهگذرید.

نمى‏ دانید؛ واقعاً نمى‏ دانید چه لذتى دارد این حجاب!

خدایا! لذتم مدام باد.

نویسنده:زهرا قدیانى‏



نظر

نوشته شده توسط در پنج شنبه 90/6/24 ساعت 1:5 صبح. - لینک ثابت


تابلو نوشته ها

تابلونوشته 1- لبخند بزن دلاور. چرا اخم؟

2- لطفا سرزده وارد نشوید (همسنگران بی سنگر)

(سنگر نوشته است و خطابش موشها و سایر حیوانات و حشرات موذی هستند که وقت و بی وقت در سنگر تردد کردند.)

3- مادرم گفته ترکش نباید وارد شکمت شود لطفا اطاعت کنید.

4- مسافر بغداد (خمپاره نوشته شده قبل از شلیک)

5- معرفت آهنینت را حفظ کن و نیا داخل (کلاه و سربند نوشته)

6- ورود اکیدا ممنوع حتی شما برادر عزیز (در اوایل میادین مین می نوشتند و خالی از مطایبه نبود.)

7- ورود ترکش های خمپاره به بدن اینجانب اکیدا ممنوع

8-ورود گلوله های کوچکتر از آرپی چی به اینجا ممنوع (پشت کلاه کاسک نوشته بود)

9- ورود هر نوع ترکش خمی از 60،81،120 و کاتی به دست و پا و سر و گردن و شکم ممنوع می باشد.

10- مرگ بر صدام موجی

11-لبخندهای شما را خریداریم.

12- لطفا پس از رفع حاجت آب بریزید تا کاخ صدام تمیز باشد.

13- ورود برادر ترکش به منطقه ممنوع

14- لطفا وارد میدان مین نشوید.

15- مرگ بر هزاردام این که صدام است. 

از کتاب فرهنگ جبهه جلد دوم (تابلو نوشته ها) نوشته سید مهدی فهیمی



نظر

نوشته شده توسط در چهارشنبه 90/6/23 ساعت 12:53 صبح. - لینک ثابت


دل نوشته ای از شهید عارف سید مجتبی علمدار

ای کاش رنگ شهر بازیم نمیداد!
ای کاش در دل ذره ای شور و نوا بود
احوال ما با حالت نی ها هم صدا بود
ای کاش شور جنگ در ما کم نمیشد
این نامرادی شیوه مردم نمیشد
ای کاش رنگ شهر بازی ام نمی داد
در جبهه یا زهرا (س) مرا بر باد می داد
امشب دل از یاد شهیدان تنگ دارم
حال و هوای لحظه های جنگ دارم
فرسنگها دورم ز وادی محبت
با یک دل خسته زنیش سنگ تهمت
مسموم شد ساقی و پیمانه شکسته
از بخت بد ، درب شهادت گشته بسته
من ماندم و متن وصیت نامه پیرجماران
من ماندم و شرمندگی از روی یاران
من ماندم و شیطان و نفس و جنگهایش
من ماندم و شهر و گناه و رنگهایش
از زرق و برق شهر خود نیرنگ خوردم
آن معنویتهای جنگ از یاد بردم
خود را به انواع گنه آلوده کردم
در راه ناحق کوششی بیهوده کردم
از دفتر دل نام الله پاک کردم
دل را به زیر کوه عصیان خاک کردم
اکنون پشیمان آمدم با این
یا رب نظر کن جرم و عصیانم ببخشا

شهید علمدار



نظر

نوشته شده توسط در یکشنبه 90/6/20 ساعت 9:42 عصر. - لینک ثابت


فرازهایی از توبه نامه شهید 13 ساله کرجی - شهید محمودی:

شهید محمودی

بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله :

از این که حسد کردم...

از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم...

از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم....

از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم.... از این که مرگ را فراموش کردم....

از این که در راهت سستی و تنبلی کردم....

از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم.....

از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم....

از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند....

از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم....

از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم....

از این که لحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم....

از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع تر نبودم....

از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم....

از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید. از این که نشان دادم کاره ای هستم، خدا کند که پست و مقام پستمان نکند....

از این که ایمانم به بنده ات بیشتر از ایمانم به تو بود....

از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری.....

از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم....

از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند....

از این که از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم....

از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم....

از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم....

از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم....

از این که " خدا می بیند " را در همه کارهایم دخالت ندادم....

از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا ... به نشنیدن زدم....

از ......

و.....



نظر

نوشته شده توسط در شنبه 90/6/19 ساعت 3:30 صبح. - لینک ثابت


بانوان ما همه ملکه هستند

یک روز یک مرد انگلیسی از یک شیخ مسلمان پرسید:

«چرا در اسلام زنان مسلمان اجازه ندارند با مردان مصافحه کنند؟»

شیخ گفت: « آیا تو میتوانی دستهای ملکه الیزلبت را بگیری؟»

مرد انگلیسی گفت:« البته که نه، فقط افراد خاصی هستند که میتواند با ملکه مصافحه کنند .»

شیخ جواب داد:« بانوان ما ملکه هستند و ملکه ها با مردان غریب مصافحه نمیکنند.»

حجاب



نظر

نوشته شده توسط در شنبه 90/6/12 ساعت 11:32 عصر. - لینک ثابت


سنگ بردار و بزن این شب آویزان را

قدس

«سنگ بردار و بزن این شب آویزان را
تا که برهم بزنی خواب خوش شیطان را

سنگ، قانون دهان کوب زمین است، بزن
آه! موسیقی خشم تو همین است، بزن

زندگی زیر لگدهای هیولا، سخت است
رقص شیطان، وسط مسجدالاقصی، سخت است

آب در کاسه خشم است که خون خواهد شد
چشم اگر باز کنی،کن فیکون، خواهد شد

نفس ویران شده در حنجره من، ای قدس
اولین خانه بی‌پنجره من، ای قدس

شب آواره از آغوش تو، بالا نرود
خون پاک تو، به حلقوم یهودا نرود

کوچه‌هایت اگر از ابرهه و نیل، پُر است
آسمانت ولی از خشم ابابیل، پُر است

شهر من! سنگ تو خاصیت باران دارد
سنگ، خون جگر توست که جریان دارد

تیغ در دست خطرناک‌ترین دژخیم است
نوبتی باشد اگر، نوبت ابراهیم است»

حسین هدایتی



نظر

نوشته شده توسط در چهارشنبه 90/6/2 ساعت 11:49 عصر. - لینک ثابت