روایت اول: پا به پای سلمان راه می‌رفت. از شکر و شادی در خودش نمی‌گنجید. مهارِ ناقه بانویش در دستِ سلمان بود. از ام‌شب، فاطمه بانوی خانه او می‌شد و بهترین یاورش در مسیرِ اطاعت خدا.

روایت دوم: پا به پای سلمان راه می‌رفت. رمقی اما برای زانوهاش نمانده بود. همین چند لحظه پیش، فاطمه‌اش را؛ همه هستی‌اش را، با همان چشم‌هایی که پیام‌بر را تلاوت می‌کرد، به خاک، نه، به آسمان سپرده بود. 

حضرت فاطمه

منبع: بهار نارنج



نظر

نوشته شده توسط در شنبه 90/2/17 ساعت 3:22 عصر. - لینک ثابت