هرگز نمی میرد شهید پهنه عشق                            عاشق نباشد هر که می ترسد ز میدان

شما بر بال کدام ملک نشستید که بی امان و شتابان به سوی معبود شتافتید؟

شما جریان خون سرخ کدام شهیدان را در وجودتان احساس می کردید که رگهایتان را تحمل آن "خون" نبود؟!

شما نام پاکتان را بر لوح کدامین پیامبر دیدید ، که بر ((براق)) شهادت نشستید و از ماندن توان تحمل را گرفتید.

شما در نماز شب هاتان با خدا چه گفتید که معبود اینگونه زود پذیرفتتان؟

شما همراز کدام امام بودید که زمزمه هایش دیوانه عشقتان کرد؟

شما کدام شب امام عصر را زیارت کردید و بر ما داستان آن دیدار را نگفتید؟

شما خدایتان را با دیده ی بصیرت چگونه دیدید که عاشقش شدید؟

شما قطرات اشکهاتان را پای کدام بذر ریختید که لاله شهادت را به این سرعت باور کردید؟

شما آب دیده و خون دل را در کدام بازار فروختید که نقد شهادت خریدید؟

در کدام باغ به کشت پرداختید که بذر وجودتان این گونه شکوفا شد؟

شما در زیارت عاشورا با حسین(ع) چه گفتید که  کربلایی شدید؟

شما من و ما را با تیغ تیز کدام محبت ذبح کردید که همه او شدید؟

نمیدانم شما اسماعیل هایتان را در آستان معبود قربانی کردید یا که خود اسماعیل بودید که جان بر کف به کوی دوست شتافتید تا فدای محبت شدید؟

بلند باد نامتان...

بزرگ باد حماسه هاتان...

جاودانه باد یادتان...

مگر نه این که در پایان هم در آن شب وصل و دیدار، مهدی (عج) سرتان را بر زانو گرفت؟

مهدی فاطمه با شما چه گفت که شوقتان را به رفتن افزود؟ و بی قرار هجرتتان کرد؟

پاسخم را بدهید ای شهیدان! نگذارید سوالهایم بی جواب بماند...

البته که جوابها روشن است. می دانم چه گفتید می دانم چه خواندید... می دانم چه دیدید میدانم کجا رفتید، میدانم در کجایید...

شما رفتید و ما را لیاقت رفتن نبود...

عاشق کجا و عاشق نما کجا؟

بافتن کجا و یافتن کجا؟

شنیدن کجا و دیدن کجا؟

در آخرین دعای کمیلی که با هم خواندیم در اشکتان نشانه عشق بود...

در شوقتان نشانه شهادت... قطرات اشکتان آیینه ای بود شهید نما...کف خیس سنگر عطر خویش را مدیون گریه های شماست...

و... جبهه در معنویت خویش وامدار روح عرفانی شماست...

ای عارفان مسلح! شما به فرموده علی (ع) بصیرتهای خود را بر سلاح های خویش نشاندید... و باطل را نشانه رفتید! اگرچه ترکش کینه ی کینه توزان بعثی سر و سینه تان را شکافت و درید.

از نجوای شبانه تام معلوم بود که مسافرید

از التهاب مناجاتتان روشن بود که مهاجرید... از شوق شب حمله تان پیدا بود که شهیدید...

آن شب (شب جمعه شب دعا) دعا تمام شده بود... ولی شما همچنان گریه می کردید خیلی ها رفته بودند و شما همچنان در آن سنگر بزرگ مانده بودید. منتظر «امضا» بودید...

«امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود...»

 شما شهادت طلب بودید و برگه شهادت در دستتان

و ما نیز شوق شهادت داشتیم اما... ما را سعادت نبود و به آن محضر بار ندادند. شاید هنوز به خلوص نرسیده بودیم...

اربعین شما اربعین حسین هاست... اربعین شهدا کلاس آموزش است یاد شهید معلم چگونه زیست و چگونه مردن است. نام شهید جاوید است. حماسه شهید ماندگار است.

ما، نام مقدس ویاد معطرتان را بر برگ برگ درختان خواهیم نوشت.

ما، خاطره عزیزتان را در لحظه لحظه عمرمان زنده نگاه خواهیم داشت...

تا آنگاه که به شما بپیوندیم.

ما، حماسه های بزرگتان را در دفتر روزگار، ثبت خواهیم کرد.

ما، شعر بلند شهادتتان را خواهیم سرود و بر پیشانی خورشید خواهیم نوشت...

با قطره قطره خونمان،

با قطره قطره پیکرمان،

هر خانه ای مزار شماست.

و هر دلی، گور سرخ شما شهیدان گلگون کفن.

شما "احیا مرزوق" هستید.

روزی خوران زنده درگاه خدا!

و...شفیعان مقرب پروردگار!

 



نظر

نوشته شده توسط در سه شنبه 90/7/5 ساعت 10:13 عصر. - لینک ثابت